معرفت پیشینی دارای تعاریف زیادی در فلسفة غرب دارد که رایجترین آنها، استقلال توجیه گزاره از تجربة حسّی است. تجربه در تعریف فوق، باید به معنای تجربة حسّی ظاهری، تعبیر شود؛ چرا که در غیر اینصورت، این تقسیم، از بین میرود و مصداقی برای گزارة پیشینی باقی نمیماند. ضرورت در محلّ بحث این مقاله، به معنای وجوب است که یکی از مواد ثلاث مطرح ...
بیشتر
معرفت پیشینی دارای تعاریف زیادی در فلسفة غرب دارد که رایجترین آنها، استقلال توجیه گزاره از تجربة حسّی است. تجربه در تعریف فوق، باید به معنای تجربة حسّی ظاهری، تعبیر شود؛ چرا که در غیر اینصورت، این تقسیم، از بین میرود و مصداقی برای گزارة پیشینی باقی نمیماند. ضرورت در محلّ بحث این مقاله، به معنای وجوب است که یکی از مواد ثلاث مطرح در علم منطق است. به نظر میرسد تفکیک پلنتینجا میان ضرورت عینی و قضیّهای، هر چند به لحاظ مفهومی، قابل قبول است، لیکن به لحاظ مصداقی ثمرهای ندارد. نویسنده معتقد است که میان معرفت پیشینی و ضرورت، رابطة ملازمه برقرار است؛ یعنی هر معرفت پیشینی، لزوماً ضروری نیز است؛ لیکن این سخن که معرفت پسینی نمیتواند حاوی ضرورت باشد – ضرورت به معنای مادّه، نه به معنای جهت – و ضرورت منحصر در معرفت پیشینی است، محل اشکال است، هر چند ضرورت به معنای جهت، تلازم با پیشینی بودن معرفت دارد.