دانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320The Distinction Between Ibn Sina and Suhravardi in The Distinction Between Existence and Quiddityتمایز ابن سینا و سهروردی در تمایز وجود و ماهیت12096386FAحمید حسنیدانشگاه تربیت مدرسرضا اکبریاندانشگاه تربیت مدرس
دانشگاه آل طهJournal Article20150917Ib Sina bases his philosophical system on the principle of distinction between existence and quiddity. This principle, but, have been criticized by some other philosophers and thinkers in Islamic world. It has been accepted for a long time by many scholars, and, today, it's still accepted, that some of this critics such as Suhrawardi and Ibn Rushd, have misunderstood Avicennian view of this distinction. But, is there really such a misunderstanding? Our response to the question of misunderstanding is that, as to Ibn Rushd, yes he did it, but, as to Suhrawardi, the answer is no he did not. Because Ibn Rushd sees Ibn Sina as a commentator who had misinterpretated Aristotle. While Suhrawardi do not think so. Analyzing Suhrawardi's 'iitibarat aqliyyah'[rational considerations] will show that, understanding basic differences between Aristotle and Ibn Sina and basing himself on the new elements of 'anvar-I ilahiyyah' [metaphysical lights] and 'izafah ishraqiyyah' [illuminative relation] which are the philosophical explanations of the theorem 'iijado-shey min la shey' [existentiating the thing not from something], makes him a different critic of Ibn Sina's philosophy. Ibn Sina himself in some cases had mentioned that he has never aimed external distinction betweet existence and quiddity, which he sees between wall and whiteness. He pruposes metaphysical distinction not external. Suhrawardi was aware of this kind of distinction precisely. Indeed, Suhrawardi's criticism is about metaphysical distinction, not external distinction, though the structure of his specific objections is similar to those which Ibn Sina and Ibn Rush pose against external distinction. This may be why there has been thought of Suhrawardi that he has misunderstood Ibn Sina's distinction between existence and quiddity.ابن سینا، نظام فلسفی خویش را بر اصل تمایز وجود و ماهیت مبتنی ساخته است، اما، برخی دیگر از فلاسفه و متفکرین در جهان اسلام شدیدا این سخن ابن سینا را مورد انتقاد قرار داده اند. از گذشته عقیده بسیاری از صاحب نظران بر این بوده، و هنوز هم عقیده بسیاری بر این است، که، گروهی از این منتقدان، از جمله سهروردی و ابن رشد، در فهم منظور ابن سینا از این تمایز دچار اشتباه شده اند. اما آیا واقعا این گونه است؟ پاسخ مقاله در قبال مسألهی بدفهمی این است که ابن رشد به این اشتباه دچار گشته ولی سهروردی خیر. زیرا ابن رشد، گمان می کند ابن سینا، در شرح فلسفهی ارسطو دچار خطا شده است. در حالی که موضع شیخ اشراق چنین نیست. تحلیل «اعتبارات عقلیه»ی سهروردی نشان می دهد که وی، با فهم تمایز میان ارسطو و ابن سینا در مبنا و ریشه، و بر اساس مبنایی جدید از علیت و ایجاد، یعنی نظریهی انوار الهیه و اضافه اشراقیه به عنوان بیانی فلسفی از قاعدهی «ایجاد الشیء لا من شیء»، به انتقاد از ابن سینا می پردازد. ابن سینا، خود در مواضعی اشاره می کند که تمایز مورد نظر او تمایزی خارجی نیست. آنچه مورد نظر ابن سیناست، تمایز متافیزیکی است نه خارجی؛ خود سهروردی نیز بر این دیدگاه شیخ کاملا واقف بوده است. در واقع، شیخ اشراق اشکالات خویش را بر تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت وارد ساخته، نه تمایز خارجی؛ هر چند، چارچوب اشکال وی بسیار شبیه به اشکالی است که ابن سینا خود بر تمایز خارجی وجود و ماهیت وارد می سازد؛ و به همین دلیل است که گمان بدفهمی در باره سهروردی رفته است. https://jipt.sbu.ac.ir/article_96386_faa6ca4af1c60aaa4560389c0ec3e642.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320زسرذشسزبررسی نقش عقل در شناخت خداوند در اندیشهی سنایی214296413FAحسن سعیدیهیئت علمی دانشگاه شهید بهشتیسمانه فیضیدانش آموخته عرفان و ادیان دانشگاه شهید بهشتیJournal Article20160305صیلثچکیدهنسبت ما با حضرت حق و حقیقت متعالی عالم چیست آیا می توان او را شناخت ؟ یا به دلیل اینکه هرگز «بحر در قطره» و « مهر در ذره » جای نمی گیرد او « برون از وهم و قال و قیل » آدمی است . این مساله از دغدغه های دیرینه الهیات پژوهان است و پیوسته ذهن محققان این عرصه رابه خود معطوف داشته در این راستا است که گونه ها و [T1] رویکردها به الهیات شکل می گیرد از این رو برخی مدعیاند که امکان معرفت به خداوند وجود ندارد. زیرا لازمهی معرفت به چیزی احاطه بر آن چیز است و از آنجاکه ابزار معرفتی انسان عقل اوست، و به دلیل آنکه عقل محدودیت دارد وتوان احاطه به خدای نامحدود ندارد. بنا بر این شناخت حق نا ممکن است . در این راستا دانشوران با نگرشهای مختلف کلامی، فلسفی، و عرفانی، با تفاوتهایی به این مسئله پرداختهاند، اما در نگرش عرفانی رویکرد سلبی متمایزتر است. حکیم سنایی یکی از چهرههای شاخص عرفانی است که بسیاری از عرفای نامی پس از او خود را در اندیشههای عرفانی، وامدار وی میدانند. به گونهای با این زاویهی نگرش به شناخت خداوند نگریسته حکیم سنایی است [m2] [T3] . وی در تبیین هستی شناختی عقل را مخلوق نخستین می شمارد و در ساحت های وجودی به عقل فعال توجه کامل دارد همچنین به مکانت عقل در دو حوزه عمل و نظر توجه دارد از این رو آن را می ستاید وی بحث شناخت خداوند را به دو حوزه ذات وصفات تفکیک می کند و معتقد است شناخت اکتناهی و ذاتی حق ناممکن است از این رو وی در این بخش نگاهی سلبی دارد و علی رغم این نگرش اما در دام تعطیل و لا ادریگری نیفتاده است همچنین با پذیرش دو ساحت معرفتی عقل و ذوق در ترازوی سنجش معرفتی خود ساحت عشق را برتر از عقل می داند هدف نوشتار حاضرکه با روش توصیفی تحلیلی و با اتکا بر منابع کتابخانهای به بررسی مسئله میپردازد، آن است که با تکیه بر آثار سنایی به توان عقل در حوزهی معرفت خدا بپردازد https://jipt.sbu.ac.ir/article_96413_5b5009d9f9a79bafced46c0fad906aa7.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320A comparative discussion of Farabi's definition of beauty with Some other famous definitionsبررسی تطبیقی تعریف فارابی از زیبایی با تعاریف مشهور متقدّم و متأخر436096417FAحسین هاشم نژادعضو هیئت علمی دانشگاه تهران0000-0002-7389-3343Journal Article20160127The beauty is one of the human spirit tendency and foundation of art. So it is important in our time that is age of communication. A lot of definition for beauty presented. Some of them are famous. In this article Farabi's definition of beauty is base. Some other definitions as from Plato , Aristotle, Plotinus ,Hume, Kant ,Hegel, Hutcheson were compared with it . So the main question of this article is: Farabi's definition of beauty has what specific features compared to other definition? We illustrate Farabi's definition of beauty is more comprehensive and complete than other definitions. According to Farabi's definition, beauty is exactness of supreme binge and ultimate perfection of a kind. His definition contains God and unseen creatures such as Angles. His definition of beauty is objective and practical and not school – based.زیبایی یکی از کششهای روح بشر است. رُکن اصلی و مقوِّم هنر هم زیبایی است، هنر حضور حداکثری در زندگی بشر امروز دارد.آثار هنری بسته به این که هنرمند چه تعریفی از زیبایی دارد، متفاوت و متنوع می شوند. پس ماهیّت زیبایی به تبع هنر در زمان ما اهمیت ویژهای پیدا کرده است. در طول تاریخ برای زیبایی تعاریف گوناگونی ارائه شده است. در این جُستار ابتدا تعریف فارابی از زیبایی محور مقایسه واقع شده، آنگاه تعریف افلاطون، ارسطو، فلوطین از متقدمین و تعریف هیوم، کانت، هگل، شلینگ و...از متأخرین با آن مقایسه شده است. این مسأله که تعریف فارابی از زیبایی چه ویژگیهای اختصاصی نسبت به تعاریف مشهور دیگر دارد؟ پرسش اصلی این پژوهش است. آفاقی یا انفسی بودن زیبایی طبق تعریف فارابی و کاربردی بودن یا نبودن آن در دوره معاصر، دو مسأله فرعی این پژوهشاند. طبق تعریف فارابی زیبایی یعنی تحقق وجود برتر و کمال نهایی در هر نوع و پدیده ای، اعم از طبیعی یا مصنوع. در این پژوهش نشان داده شده است که تعریف فارابی نسبت به تعاریف متقدمین و متأخرین جامعتر و کاملتر است. تعریف فارابی شامل زیباییهای مجرّدات و امور معنوی هم میشود. در حالیکه دیگر تعاریف فاقد این مزیتاند. طبق تعریف فارابی زیبایی امری عینی و آفاقی است.تعریف فارابی درون مکتبی یا درون دینی نیست. همه هنرمندان از هر دین و مکتبی میتوانند آن را مبنا قرار دهند. تعریف فارابی برای همه زمانها و مکانها بخصوص عصر ما کاربردی است.در صورتی که هنرمندان تعریف فارابی را مبنای آثار هنری خود قرار بدهند، می توانند حرفهای نو و بدیعی در عرصه هنر جهانی داشته باشند.https://jipt.sbu.ac.ir/article_96417_e1f0dc7dc5fbd3a2c795903b658d0bf3.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320The Philosophizing as a journey :Plato in Comparison with Sohrevardiهویت سلوکی فلسفه: مقایسه افلاطون و سهروردی618096423FAمنصوره رحمانیدانش آموخته فلسفه و کلام دانشگاه شیرازاخد فرامرز قراملکیعضو هیئت علمی دانشگاه تهرانJournal Article20160112The conception that each philosopher has about philosophizing, impresses philosophical systematization and his approach to philosophical problems.This conception is like a plan for philosophical systematization. In this essay we compere Plato’s conception with Sohrevardi’s. we select comparison analysis of their definitions of philosophy that is compatible with their philosophical system, because we can understand the conception by definitions of philosophy. Both philosophers consider philosophy as a process and consider it as a transition from multiple world to world of oneness. For both, the outcome of this transition is observation by illumination .In Plato’s point of view, the first stage of this process is wonder, love of wisdom, existential involvement with philosophical problem that dedicated to the analyses of philosopher’s inside. For Plato the transition from multiple world is possible by practice of death while Sohrevardi starts this process with complete separation from universe without the analyses of philosopher’s inside. Assimilation to God being in company with God and becoming eternal are the final goals of philosophy in Plato’s point of view. For Sohrevardi wisdom is unlimitedنظامپردازی هر فیلسوف و رویآورد او به مسائل فلسفی، متأثر از انگاره وی از فلسفه است. این انگاره، به مثابه نقشهای برای سامان فلسفی است. در این مقاله به مقایسه انگاره افلاطون و سهروردی از فلسفه میپردازیم. از آنجا که یکی از مواضع شناخت انگاره فیلسوف، تعریف وی از فلسفه است، تحلیل مقایسهای تعریف افلاطون و سهروردی از فلسفه را که با جهتگیری نظام فلسفی آنان نیز سازگار است، به عنوان رهیافتی برای کشف انگاره آنان، برمیگزینیم. هر دو فیلسوف، نگاه فرایندی به فلسفه دارند و فلسفه را گذار از عالم کثرت به عالم وحدت میدانند. برای هر دو، ثمره این گذار مشاهده حقایق، در پرتو اشراق است. از نظر افلاطون، حیرت، درگیری وجودی با پرسش فلسفی و اشتیاق به حکمت، مراحل ابتدایی فرایند فلسفهاند که به تحلیل درون فیلسوف اختصاص دارند . تمرین مرگ، راهکار افلاطون برای گذار از محسوسات است. ولی سهروردی بدون پرداختن به تحلیل درون فیلسوف، این فرایند را با انسلاخ از دنیا میآغازد. غایت فلسفه، برای افلاطون تشبه به اله و همنشینی با او وجاودانگی است و در نگاه سهروردی، نهایت حکمت بی نهایت است. https://jipt.sbu.ac.ir/article_96423_dbf476730a591e8d95f4988e7bb72a80.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320Early Imamyyah theological knowledge resources, Distinctive approach to reason and revelation, nature, perception and intuitionمنابع معرفت کلامی امامیه نخستین رویکردی متمایز به عقل و وحی، فطرت، ادراک حسی و شهود8110496431FAحسین نعیم آبادیپژوهشگاه قرآن و حدیثمحمد تقی سبحانیپژوهشگاه قرآن و حدیثJournal Article20151101This paper examines four of theological knowledge sources with a distinct approach from early Imamyyah during the present age. In this work, in order to achieve the necessary components for a paradigm and independent model of thought among early Imamyyah, which distinguished them from their contemporary theologians and also the thinkers in the later eras, the historical analysis based on narrative, theological, and historical sources. About first source (intellect) and its relation to revelation, all of Imamyyah, Except for a small group of scholars were believed to be a joint authority. The early Imamyyah also believe in the independent authority of intellect, but not exclusively and needless to revelation, unlike the Mu’tazila. In the issue of fiṭrah The early Imami believed that one of the most important missions of the prophets was vitalization of human nature not rational argument about monotheism. In the discussion of perception, The sharp sightedness (rightness to the reality) of the perception is not what theologians questioned. Imamyyah who just opposed to Extreme and wastage views of tradition-oriented Sunni and also Mu'tazilites explained heart seeing.این مقاله به بررسی چهار منبع از منابع معرفت کلامی با رویکرد متمایزی از امامیه نخستین در دوران حضور می پردازد. در این کار به منظور دست یابی به مولفه های لازم برای پیدا کردن یک پارادایم و الگوی مستقل فکری در میان امامیه دوران حضور که آنان را از متکلمان عصر خود و هم چنین از اندیشمندان دوره های متاخر متمایز می کند از روش تحلیل تاریخی بر مبنای منابع حدیثی، کلامی و تاریخی استفاده شد. به نظر می رسد همه امامیه به جز گروهی اندک از محدثان درباره منبع معرفتی اول یعنی عقل و ارتباط آن با وحی معتقد به نوعی حجیت توامان بودند. امامیه نخستین درعین اعتقاد به حجیت مستقل عقل، برخلاف معتزله حجیت عقل را انحصاری و بدون نیاز به وحی نمی دانستند. در مسئله فطرت، امامیه نخستین معتقد بودند یکی از مهم ترین رسالت های پیامبران نه استدلال عقلانی کردن درباره توحید بلکه زنده کردن میثاق فطرت انسان ها بوده است. در بحث ادراک حسی، صائب بودن ادراک حسی به حقیقت خصوصا با توجه به تعالیم قرآن کریم امری مفروغ عنه بود. دست آخر اینکه در مسئله شهود، امامیه درست در مقابل دو دیدگاه افراطی و تفریطی اهل سنت حدیث گرا و معتزله عقل گرا، به تبیین رویت قلبی خداوند پرداختند.https://jipt.sbu.ac.ir/article_96431_3732e3e77043459482f043b456e1809e.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320space in Merleau-ponty,s existentialistic phenomenologyمکان در پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی مرلوپونتی10512096396FAمحمد شکریدانشگاه آزاد واحد تهران شمال0000-0001-9097-9643Journal Article20151207The idea of space is one of the most interesting and attractive topics in Merleau-ponty, s phenomenology of perception. Unlike Husserl that looks for certain facts in the field of pure consciousness, i.e., in the field without natural assumptions such as time and place,but like Heidegger’s idea that Being- in- the- world as essential state of human beings;Merleau-ponty believes that cognition of space is an a priori condition for our knowledge of objects and events. In addition,by more reflection on psycho-physiological findings in contemporary psychology, Merleau-ponty argues that our body is a ground or horizon by which objects takes spatial features, and therefore realizes a dual relation between subject and world. He emphasizes that all of our experiences followed by creation of new spatial levels that formed successively, and that every experience caused by earlier spatial level of embodiment subject. A significant result of this view is the idea of historical embodiment of individual subject entails that its moments formed by experiences in which body produced successive spatial levels, and that experience causes more complete spatial level in every spatial levels. نظریه مکان در پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی یکی از موضوعات جذاب و دلکش این فلسفه است. او برخلاف هوسرل که واقعیت متقن را در حوزه آگاهی ناب یعنی ساحت مبرا از مفروضات طبیعی مانند زمان و مکان و.....جست و جو میکند، و موافق با ایده اساسی اگزیستانسیالیسم که بودن جسمانی در عالم یا واقع بودگی را عین طبیعت انسان میداند، بر این باور است که مکان فهمی صورت پیشین و شرط شناخت اعیان و رویدادهاست. او با تأمل در یافته های روان-تنی برخی روانشناسان معاصر نهایتاً به این باور می گراید که تن ما به مثابه زمینه و افقی است که با آن و به اقتضای آن اعیان مختصات مکانی مییابند و از این رو نسبتی دو سویه میان سوژه و عالم برقراراست و بواسطه همین نسبت و ایجاد تراز مکانی است که تجربه ما از عالم تعین مییابد. مرلوپونتی تأکید میکند که تجربه های ما جملگی نتیجه ایجاد ترازهای مکانی جدیدی است که یکی پس از دیگری شکل میگیرد و هر تجربه مسبوق و مصبوغ به تجربه های مکانی قبلی سوژه تن یافته است. یکی از نتایج چنین دیدگاهی آن است که سوژه فردی سوژهای است تاریخی که لحظات آن را تجربههایی تشکیل میدهند که در آن ترازهای مکانی متوالی را ایجاد کرده و تجربه در هر تراز مکانی، تراز مکانی کاملتری را سبب می شودhttps://jipt.sbu.ac.ir/article_96396_2e8be898ccc8d871bcaf9af29e1e6396.pdfدانشگاه شهید بهشتیآینه معرفت2251-801016120160320The kantian apperception and existenceخودادراکی کانتی و وجود12114696404FAاسماعیل سعادتی خمسهدانشگاه محقق اردبیلیJournal Article20150519Apperception is the most important doctrine in transcendental deduction of Kant`s Critique of Pure Reason, which has fundamental role and station in his epistemology. This term have been used in Critique with several descriptive adjective such as pure, original, and transcendental. Some commentators of Critique have compared this doctrine with Descartes`s cogito, and the other have considered that as a replay against Humeian skepticism. A number of them think that apperception is attributability of representation to self, and some with a logocenterical reading attribute a formal station to it. This doctrine in principle is a reasonable account of unity of thinking and subject. Kant by this doctrine approaches to the theory of presential cognition but refuses from ontological refrences and explains it in the limits of acqiered knowledge.
This essay is an analytical – critical search to explain and to assess the Kantian apperception and various commentes on it that have been presented by commentators.خودادراکی یا ادراک نفسانی مهمترین تعلیم کانت در استنتاج استعلایی نقد عقل محض و اصل بنیادی معرفتشناسی کانتی است. این اصطلاح در کتاب کانت صفات محض، اصلی و استعلایی به خود میگیرد. این تعلیم را شارحان نقد گاه با کوگیتوی دکارت مقایسه کردهاند و گاه پاسخی به شکاکیت هیوم شمردهاند. برخی آن را بیانگر انتساب تصورات به خود میدانند و برخی دیگر با قرائتی منطقگرایانه شأن صوری به آن میدهند. تعلیم خودادراکی، در اصل، درصدد تبیین معقول وحدت اندیشه و اندیشنده است. کانت با این تعلیم به علم حضوری نزدیک میشود ولی از اخذ نتایج هستیشناختی در مورد آن خودداری کرده و آن را در محدودهی علم حصولی صرف توجیه میکند.این مقاله کوششی است برای توضیح و بررسی تحلیلی ـ انتقادی تعلیم خودادراکی کانتی و تفاسیر مختلفی که از آن ارائه شده است.https://jipt.sbu.ac.ir/article_96404_5d31682ceeaa717df7213df0287caea6.pdf