یکی از عوامل تأثیرگذار در تحول فلسفة یونانی و به ویژه الهیات فلسفی در قرون وسطی ، طرح مباحث جدید در هستیشناسی از جانب حکمای اسلامی از جمله ابنسینا بوده است . مسئلة تمایز وجود از ماهیت و به تبع آن تقسیم موجودات به ممکن و واجب و اعتقاد به عینیت و حقیقت برای وجود و وجود محض دانستن خدا ، سبب تغییرات ساختاری در فلسفة یونانی گردید و مباحث جدیدی را وارد الهیات فلسفی نمود که هم به بسط و تکمیل فلسفة مشایی و هم به تقریب بین فلسفه و الهیات منجر شد. در این مقاله،مسئلة تمایز وجود از ماهیت در فلسفة ابنسینا و نقش آن در تحول فلسفة مشاء و نیز تأثیر آن بر الهیات فلسفی قرون وسطی بررسی شده است .