مولوی برخلاف برخی عارفان که از سر بی مهری به عقل مینگرند، در آثار خود به ویژه در مثنوی معنوی با اهتمامی ویژه به عقل نگریسته است. او تمام گونهها و اطلاقات عقل و زوایای آن را بررسی کرده است. از این رو گاه به نکوهش و گاه به ستایش عقل پرداخته است. وی در مواردی مقام راهبری را به عقل سپرده و بیان میکند که کدام گونه عقل است که آدمیرا به مقصد میرساند وکدام گونة آن آدمیرا از رسیدن به هدف بازمیدارد. از آنجا که به نظر مولوی، عقلهای جزوی، معاش وهم و خیالاند، به نکوهش آن میپردازد و معتقد است که این عقول نمیتوانند راهبر انسان باشند ولی از دیگرسو، عقلهای کل، کلی را به عنوان عقولی راهگشا معرفی میکند و اظهار میدارد که این عقلها هستند که میتوانند سرانجام انسان را به سر منزل مقصود برسانند. هدف اصلی این نوشتار آن است که مسئلة عقل وجایگاه آن را از دیدگاه مولوی به روش تحلیلی و با استفاده از آثار وی مورد کند وکاو قرار دهد.